نان زنان افسونگر به چاپ سوم رسید
به گزارش قالب وبلاگ ها به نقل از انتشارات کتاب نیستان مجموعه داستان نان زنان افسونگر اثر ا.هنری، نویسنده آمریکایی که به وسیله علی فامیان به فارسی ترجمه شده است، برای سومین بار در در ایران منتشر شد. ویژگی کلیدی داستان های ا.هنری خاتمه غافلگیرکننده آن هاست. فامیان، مترجم مجموعه داستان نان زنان افسونگر هم پیش تر کتاب دیگری از هنری با نام آخرین خنیاگر را ترجمه و روانه بازار کتاب ایران نموده است. نان زنان افسونگر 18 داستان کوتاه از این نویسنده با انتخاب فامیان را در خود جای داده است. نام این 18 داستان عبارتند از: نان زنان افسونگر، ماجرای عشقی یک کارگزار پرکار بورس، گشت و گذار در عالم حافظه پریشی، اتاق مبله، داستان اسکناس ده دلاری آلوده، تراژدی در هارلم، نیویورکی شدن، گزارش شهری دو مرد در روز شکرگزاری، وجدان کاری، تحول مارتین برنی، مثلث اجتماعی، در سبز، آخرین برگ، کارت بهاری، دنیا وطنی در کافه و از روی جایگاه راننده تاکسی.
سیدمهدی شجاعی، داستان نویس برای ترجمه فارسی این کتاب مقدمه ای چند صفحه ای تالیف نموده و در آن درباره ا.هنری و دشواری ترجمه از آثار او نوشته است.
شجاعی گفته است: وقتی مسئولیت یک انتشارات را پذیرفتم و در جایگاه ناشر قرار گرفتم، به مترجمان مختلفی پیشنهاد کردم که آثاری از این نویسنده سترگ را بیابند و ترجمه نمایند و پیشاپیش و ندیده ونخوانده قول چاپ و انتشار آن را دادم؛ اما هر کدام از آنها به بهانه ای شانه از زیر بار این قول و قرار خالی کردند؛ بی آن که به واقع علت موجهی برای این کار یا انکارشان بیاورند. بعدها فهمیدم که دشواری زبان اُ.هنری ـ انگلیسی آمریکایی ـ و استفاده ویژه و خاصش از قابلیت های زبانی و فرهنگ بومی باعث فرار دوستان از زیر این بار شده است. فامیان، مترجم این کتاب هم در مقدمه ای به توضیح زندگی و میراث ادبی ا.هنری پرداخته است. وی در این مقدمه می نویسد: ویژگی کلیدی داستان های ا.هنری خاتمه غافلگیرنماینده آن هاست. او را گی دوماپاسان آمریکایی نامیده اند. هر دو نویسنده در خاتمه داستان هایشان خواننده را شگفت زده می کردند، با این تفاوت که داستان های ا.هنری سرگرم نماینده تر و خوش بینانه ترند.
فامیان با ذکر اینکه بیشتر داستان های ا.هنری به زمان زندگی خود نویسنده، یعنی اوایل قرن بیستم مربوط می گردد، در مقدمه خود می افزاید: بیش تر قصه های ا.هنری در شهر نیویورک رخ می دهد و اغلب روایت گر زندگی آدم های معمولی نظیر فروشنده ها، پلیس ها و خدمت کاران است. در نثر او طنز و شوخ طبعی موج می زند.
این مترجم ا.هنری را فرزند زمانه خویش لقب داده؛ او را نویسنده ای می داند که عصر خود را در نهایت دقت به خواننده نشان داده است.
ویلیام سیدنی پورتر، معروف به ا.هنری، نویسنده آمریکایی در 11 سپتامبر 1862میلادی دیده به دنیا گگردد. این نویسنده که امروزه جایزه ای هم به نام او وجود دارد، در طول عمر خود بیش از 400 داستان کوتاه به رشته تحریر در آورده.
اولین مجموعه داستان های کوتاه ا.هنری مجموعه چهار میلیون با نام اصلی The Four Millionدر 1899 منتشر شد که از مشهورترین مجموعه داستان های او به تعداد می آید که در آن، مقصود از چهارمیلیون نفر، مردم ساکن شهر نیویورک در پنجاه سال پیش است. این نویسنده در سال 1910 از بیماری سل در بیمارستان درگذشت.
وی در ادبیات امریکا نوعی از داستان کوتاه را به وجود آورد که در آن گره ها و دسیسه ها در خاتمه داستان به طرزی غافلگیرانه و غیرمنتظره گگردده می گردد. داستان نان زنان افسونگر این گونه شروع می گردد: خانم مارتا میچام صاحب نانوایی سر چهارراه بود از آن مغازه هایی که وقتی واردش می شوید و در را باز می کنید، صدای جرینگ جرینگ زنگ به گوش می رسد. مارتا چهل ساله بود. دوهزار دلار در بانک داشت؛ به همراه دو دندان مصنوعی و قلبی آکنده از حس هم دردی و دل سوزی. بسیاری از آدم هایی که ازدواج نموده اند، از این بابت یعنی داشتن حس دل سوزی و هم دردی به گرد پای مارتا هم نمی رسند. یکی از مشتریان نانوایی خانم مارتا، مردی بود که هفته ای دو سه بار به مغازه می آمد و مارتا او را با دقت می پایید. مردی میان سال که عینک می زد و ریش قهوه ای را با دقت مرتب می کرد. مرد، انگلیسی را با لهجه غلیظ آلمانی صحبت می کرد. لباس هایش کهنه مندرس بود. با آن همه آثار رفو کاری و چروک شدگی در لباسش، مرتب به نظر می آمد و رفتارش بسیار معقول و مودبانه بود.
در بخشی دیگر از کتاب می خوانیم: ماکسول سراسیمه وارد اتاق مجاور شد و مقابل میز تندنویس ایستاد. لسلی لبخندزنان به او نگاه کرد. گونه هایش سرخ شد، در نگاهش مهربانی و صداقت موج می زد. ماکسول آرنجش را روی میز گذاشت. هنوز کاغذهای لرزان را در دست داشت و خودنویس روی گوشش بود. با عجله گفت: دوشیزه لسلی! فرصت زیادی ندارم. در همین فرصت کوتاه می خواهم چیزی بگویم. همسر من می شوید؟ من تا به امروز وقت نداشتم مثل بقیه آدم ها عشق خودم را به شما نشان بدهم؛ اما واقعاً دوستتان دارم. لطفاً عجله کنید؛ یک عده دارند پول روی هم می گذارند تا سهام بخرند. زن جوان بی اختیار داد زد: درباره چی صحبت می کنی؟ بعد از روی جایگاه بلند شد و با چشمانی از حدقه درآمده به او خیره شد. ماکسول با بی قراری گفت: متوجه نشدید؟ از شما می خواهم با من ازدواج کنید. من عاشق شما هستم دوشیزه لسلی. می خواستم قبلاً این موضوع را به شما بگویم اما حالا که کار کمی سبک شده از فرصت استفاده نموده ام. خب دوشیزه لسلی چه می گویید؟ تندنویس مات و مبهوت مانده بود. اول انگار بر خود مسلط شده بود، ولی بعد یک باره اشک از چشمانش جاری شد.
طراحی جلد این کتاب -که به وسیله انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است- را سید علی شجاعی بر عهده داشته است.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران