من به شما بیشتر از همه جهان اطمینان دارم

به گزارش قالب وبلاگ ها، شش ماه از ترور مارتین لوترکینگ گذشته بود که زیر بینی یانکی ها، درست در نیومکزیکو، زمان یک لحظه ایستاد. انگار آدم هایی که آن صحنه را می دیدند باور نمی کردند چه چیزی روبه روی صورت هایشان در حال رخ دادن است! آمریکایی هایی که در اوج جنگ سرد، داشتند شاد و سرمست، سرود ملی کشورشان را توی ورزشگاه می خواندند کم کم متوجه شدند که نه، یک چیزی سر جای خودش نیست!

من به شما بیشتر از همه جهان اطمینان دارم

به گزارش قالب وبلاگ ها پیتر نورمن استرالیایی که رتبه دوم رقابت های دوی دویست متر را با رکوردی باورنکردنی کسب نموده بود آن لحظه تاریخی را این طور توصیف می نماید: صدای جمعیت آرام تر و آرام تر شد تا این که عملا ناپدید شد. همه به سکو نگاه می کردند و من نمی توانستم ببینم چه اتفاقی پشت سر من رخ داده است. کل استادیوم در سکوت فرو رفت.... بله، استادیوم ساکت نیومکزیکو شاهد بود که آمریکایی ها نمی دانند که سرود ملی شان افتخار آمیز است یا باید وقتی پرچم کشورشان بالا می رود سرشان را به نشانه تاسف پایین بیندازند.

یک چیزی مثل ماشین زمان

برخی چیز ها هستند که از زمان حال، جلوتر حرکت می نمایند، انگار توی تقویم یک جایی قدم می زنند که هنوز نرسیده است. انگار قرار بوده بعد ها اتفاق بیفتد، اما روزی اتفاق می افتد که ما آن ها را نمی فهمیم. این اتفاق ها باید توی رگ های تاریخ رسوب نمایند. باید زمان بگذرد تا بفهمیم واقعا چه اتفاقی افتاده است.

همان حرف هایی که از دهان یک نفر بیرون می آید و ما در روبروه با آن گیج و مبهوت نگاه می کنیم، بعد ها که موعد پختگی ما رسید می فهمیم که این شاخه ای که به دست ما دادند ریشه اش کجا بوده و این حرف ها از کجا آب می خورده اند.

دور و اطراف ما این حرف ها خیلی زیاد هستند. مهم این است که ما چقدر به یک نماد، یک سمبل یا یک اشاره دقیق نگاه می کنیم! ما معمولا از کنار آن ها به سادگی عبور می کنیم و این عبور به سادگی ما را از چیزی محروم می نماید که خیلی بعد، وقتی به حافظه مان رجوع می کنیم می بینیم که این حرف ها برای ما چقدر آشناست، کاش وقتی این حرف های آشنا را در خاطرات مان تشخیص می دهیم دیر نشده باشد.

عظیم ترین کار تامی اسمیت

المپیک 1968 نیومکزیکو یک المپیک معمولی نبود، وقتی از بین دیترویت، بوئنوس آیرس و لیون فرانسه، نیومکزیکو انتخاب شد. کسی فکر نمی کرد این همه اتفاق قرار است در این شهر بیفتد. شهری با 2250 متر ارتفاع که بازی های المپیک را به وسیله ارتش برگزار کرد!

دو هفته پیش از بازی ها، 260 دانشجوی معترض در میدان سه فرهنگ این شهر به گلوله بسته شدند. رکورد هایی جا به جا شد که بعضا تا 20سال باقی ماند. دونده تانزانیایی در حالی که زخمی بود مسابقه دوی ماراتن را یک ساعت بعد از نفر اول به انتها رساند. یک مرد 66ساله و دو نوجوان 14ساله در قایقرانی بادبانی، قایقرانی پارویی و شنا مدال گرفتند. ال ارتر آمریکایی در پرتاب دیسک برای بیستمین سال متوالی قهرمان شد و چهارمین مدال طلای المپیک را گرفت. هیچ کدام، اما مثل فینال دوی 200متر در تاریخ ماندگار نشد؛ اتفاقی که تامی اسمیت و جان کارلوس آن را رقم زدند. دو آمریکایی سیاه از اهالی هارلم که مشت سیاه شان روی صورت تمام تاریخ المپیک ماند.

اگر از یک مفسر ورزشی که کمی هم به تاریخ ورزش آشنایی داشته باشد، بپرسند عظیم ترین کاری که تامی اسمیت در طول زندگی اش انجام داد، چه بود به طور قطع آن خاطره روی سکو رفتن او را ترسیم می نماید، نه آن رکوردعجیب و غریب آن روزهایش را! اسمیتی که وقتی از استادیوم خارج شد به جای آن که از او تقدیر نمایند از دهکده بازی ها اخراج و از سوی کشورش طرد شد، اما بعد ها انگار که تازه فهمیده باشند او چه کار نموده است، مورد تقدیر نهاده شد.

این کار دلیل به جهان آمدن من بود

هنوز دود تپانچه استارت فینال 200متر مردان در استادیوم آزتکا در هوا محو نشده بود که اسمیت سیاه با رکوردی تاریخی از خط سفید انتها عبور کرد، اما با اختلاف اندکی نورمن شگفتی ساز شد و در حالی که همه فکر می کردند جان کارلوس نایب قهرمان می گردد، این نیویورکی بعد از آن استرالیایی سوم شد.

پیتر نورمن، ورزشکار سفیدپوست استرالیایی که زمزمه هایی مربوط به موضوعات حقوق بشری و حمایت از سیاهپوستان را شنیده بود شب قبل از مسابقه نماد المپیک برای حقوق بشر را از قایقران آمریکایی گرفت و به سینه اش چسباند. روی سکوی دوم ایستاد و هنگامی که سرود ملی آمریکا اجرا شد، تمام استادیوم دیدند که دو ورزشکار سیاهپوست آمریکایی به جای این که به ستاره های آبی و سفید پرچم کشورشان زل بزنند، سرشان را پایین انداخته اند.

مشت راست اسمیت و مشت چپ کارلوس با دستکش های چرمی سیاه که به نشانه قدرت سیاهان معروف بود، آرام بالا رفت و همه در سانتا اورسولا متوجه شدند این دو ورزشکار کفش هایشان را در آورده اند و با جوراب سیاه روی سکو ایستاده اند و از همه عجیب تر آن که روی سینه هر سه ورزشکار نماد المپیک برای حقوق بشر دیده می شد و به عبارتی ورزشکار سفید پوست استرالیایی هم آن ها را در این موضوع همراهی می کرد.

آزتکا آن قدر ها هم چشم و گوش بسته نبود. از مسابقه فوتبال قرن بین آلمان و ایتالیا گرفته تا آن گل که مارادونا با دست زد و گفت دست خدا بود در این استادیوم رخ داده است، اما باید قبول کرد که سکوت مرگباری که توی تمام استادیوم پیچیده بود، آن هم در پاسخ به یک جفت دستکش لنگه به لنگه در تاریخ بی نظیر است.

پیتر نورمن سرنوشت سختی پیدا کرد؛ هیچ گاه به او شغل درست و حسابی ندادند، هیچ گاه از او به عنوان یک قهرمان یاد نکردند و وقتی در سن وسال نه چندان زیاد مرد، این اسمیت و کارلوس بودند که زیر تابوت او را گرفتند.

اسمیت و کارلوس، اما بعد از این که از بازی های المپیک مکزیکوسیتی اخراج شدند، بعد از این که بار ها مورد آزار مسؤولین ورزشی و سیاسی نهاده شدند آنچنان مورد تقدیر نهاده شدند که مردم، همان مردمی که آن روز نمی دانستند باید در آن استادیوم چه عکس العملی نسبت به اعتراض رخ داده نشان بدهند، نام المپیک 1986 مکزیک را المپیک دستکش های سیاه گذاشتند و تا سال ها این دو ورزشکار را نماد مبارزه با نژادپرستی می دانستند.

جالب این که در دانشگاه ایالتی سن خوزه کالیفرنیا یک سکوی قهرمانی نصب شده است. در این سکوی نمادین، جای نفر دوم خالی گذاشته شده به این نیت که هر شخص دیگری بتواند در صندلی او قرار گیرد، چه سیاه، چه سفید! جان کارلوس درباره آن روز می گوید: این کار دلیل به جهان آمدن من بود. بروید و افسانه پیتر نورمن را سینه به سینه برای نسل های بعدی نقل کنید!

سفیدخوانی مهم تر از متن

ادبیاتی ها، مطبوعاتی ها و آن هایی که کمی در جهانی رسانه فعالیت می نمایند یک اصطلاحی دارند به عنوان سفیدخوانی! و منظور از آن معنایی است که مخاطب با تجزیه و تحلیل اثر، به معنای آن اضافه می نماید. معنایی که در لایه اول و حتی گاهی در لایه دوم موجود نیست، اما اگر کمی دقیق شویم در اعماق اثر قابل مشاهده است.

سفیدخوانی گاهی اوقات از تمامی اثر مهم تر است، اما سوال اینجاست، ما چقدر به نماد ها و رفتار های پیغام دار اطراف خودمان دقت می کنیم؟! مثلا چقدر می فهمیم وقتی یک رهبر، در مراسمی که باید در یک جای اعیانی برگزار گردد زیلوی ساده و بافت داخل را از حسینیه خودش برمی دارد و روی فرش های لوکس و قیمتی محل برگزاری مراسم پهن می نماید چه پیغامی را برای ما مخابره می نماید؟ آیا پیغام لایه دوم آن مهم تر نیست؟!

مثلا وقتی می بینیم که رهبر جامعه هر سال درخت می کارد چه معنایی دارد؟ وقتی این درخت سرو باشد این نماد چقدر برای ما معنای متفاوت تری دارد؟ اصلا به این سفیدخوانی ها فکر می کنیم؟!

وقتی به دلیل شیوع کرونا به تمامی مردم توصیه می گردد ماسک بزنند رفتار رهبری که پیش از همه در جلسات ماسک می زند آیا معنی دار نیست؟! تصور کنید که همین رهبر از ماسک و دستکش پلاستیکی فراوری کشور خودش استفاده می نماید، آیا ما تابه حال به سفیدخوانی موجود در این رفتار ها دقت نموده ایم؟!

آیا سفیدخوانی های موجود در این متن از خود متن مهم تر نیستند؟! آیا به سفیدخوانی پیاده روی در زلزله ها فکر می کنیم یا ترجیح می دهیم از توی سان روف خودرو های ضدگلوله با مردم حرف بزنیم؟! دیروز، در حالی که خیلی از ما منتظر نوبت واکسن های خارجی بودیم، درست وقتی که داشتیم بین واکسن های شرقی و غربی انتخاب می کردیم آیت ا... خامنه ای جلوی دوربین ها ظاهر شدند و واکسن ایرانی زدند.

من توی سفیدخوانی این اتفاق دیدم که یک نفر، دست روی سر تمام دانشمندان و محققان ایرانی کشید و دوتا روی شانه هایشان زد و خدا قوت گفت. دیدم که یک نفر گفت من به شما بیشتر از تمام جهان اطمینان دارم! دیروز من دیدم که المپیک دستکش های سیاه دوباره راه افتاد و مردی به نشانه اعتراض به آن ها که دست گدایی به سمت بیرون دراز نموده بودند دست چپش را مشت کرد و با اطمینان، پیش روی پزشکان داخلی گرفت. مردی که از همه بیشتر دسترسی به واکسن های خارجی داشت. شاید اگر شما هم این سفیدخوانی را دوباره با دقت مرور کنید صف واکسن خودتان را تغییر دهید!

نماد ها را جدی بگیرید!

بیماری ای وحشتناک تر از کرونا در اوایل دهه 80 در جهان شیوع پیدا کرد که تا به امروز درمان قطعی برای آن وجود ندارد و هیچ گاه واکسنی برایش ساخته نشد. مبتلایانش هم اکثرا در اثر ابتلا به یک نوع عفونت می میرند و شانسی برای زنده ماندن شان نیست. با آغاز کرونا، وقتی خبر ابتلای دوست یا نزدیکی به کرونا پخش می شد، هرکس که در چند روز گذشته با آن ها تماس داشت دچار وحشتی عمیق می شد و تا ماه ها از عیادت و سرزدن به دوست مبتلا خودداری می کرد تا مبادا به بیماری ناشناخته دچار گردد. تصور کنید 45 سال پیش در کمبود امکانات ارتباطی و اطلاع رسانی، چه وحشتی از ایدز در سراسر جهان پخش شده بود.

مبتلایان قبل از این که بمیرند، مثل جذامی ها طرد می شدند و هیچ کس، حتی برخی از کادر درمان، خدماتی به آن ها نمی رساندند. در همین روز های اوج ترس و وحشت از ایدز بود که پرنسس دایانا خیال انگلیسی ها را از سرایت آن راحت کرد و به خیل مبتلایان، فرصت زندگی اجتماعی بیشتر داد. او یک مرکز درمان مبتلایان به ایدز ساخت و در 19 آوریل 1987 روبه روی چشمان حیرت زده قالب وبلاگ ها و بینندگان تلویزیونی که هر حرکت ریز او را با جزئیات تحلیل می کردند، بدون دستکش با افراد مبتلا به ایدز دست داد. این حرکت جلوی دوربین او، جمعیتی از ترسو ها را راحت کرد و به آن ها ثابت کرد ایدز به وسیله دست دادن با فرد مبتلا منتقل نمی گردد.

سرخپوست و صورت سرخ آموزشگاه

دوربین ها زوم شده اند. همه منتظرند تا با تشویقی جانانه، مارلون براندو و نقش ویتو کورلئونه اش را تا دریافت جایزه بدرقه نمایند. اما همه باز متعجب به تصاویر عجیب و غریب یک سرخپوست خیره شده اند و از پدرخوانده خبری نیست. من ساشین لیتل فیتر هستم. رئیس کمیته بومیان آمریکا و امروز نماینده مارلون براندو هستم. او این جایزه را نمی پذیرد.

به جای تشویق ممتد، همهمه ای از هوکردن و دست زدن های نامنظم، انتها بخش صحبت های ساشین بود. مارلون براندو که از رفتار صنعت فیلمسازی با بومیان آمریکایی و نوع تصویرسازی از آن ها خشمگین بود، یک سرخپوست را به سن فرستاد تا اعتراضش را بیان کند. در همان زمان سیل نقدها به سمت او سرازیر شد و چند نفر هم سعی کردند از آمدن یک سرخپوست به سن جلوگیری نمایند. از اسکار سال 73، اما فقط این لحظه باقی مانده و کمتر کسی بهترین فیلم آن سال را به خاطرش دارد.

خانم نخست وزیر؛ حاضر

جاسیندا آردرن، نخست وزیر نیوزیلند تا به حال چند بار دوربین ها را مبهوت حرکات خودش نموده. او در کنفرانس خبری رسمی در دوران کرونا، با لباس راحتی و بدون هیچ گونه آرایش حاضر شد و در برابر دیدگان متعجب همراهانش به آن ها اظهار داشت که نوع سر و وضعش به خاطر مشغله های کروناست و این که او چند لحظه پیش از رسیدگی و خواباندن فرزندش فارغ شده.

اگرچه بعد ها تعیین شد که خانم نخست وزیر مطمئنا وقت لباس رسمی پوشیدن را داشته و برای این کار دستیاران بسیاری هم داشته، اما ترجیح داده به همراهی چند تن از زیردستان و معاونانش بپردازد که توان و وقت حاضرشدن با لباس رسمی را نداشته و مشغله خانواده شان را داشته اند. او در اوج مشغله کاری اش، خبر بارداری اش را را به رسانه ها اظهار داشت تا در ماه های بعدی، نیوزیلند که مشکل کاهش جمعیت دارد، در اوج کرونا با موج جدیدی از تولد و بارداری زنان، به خصوص زنان شاغل روبرو گردد.

منبع: روزنامه قالب وبلاگ ها،مرتضی درخشان

منبع: جام جم آنلاین

به "من به شما بیشتر از همه جهان اطمینان دارم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "من به شما بیشتر از همه جهان اطمینان دارم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید